چرا وبلاگ ؟
قبل از اینکه کرکرۀ اینجا را بالا بکشم چیزی نوشته بودم در مورد اینکه چرا تصمیم گرفتم وبلاگ داشته باشم. بعداً دیدم بیشتر شبیه خطابه شده است تا یک نوشته وبلاگی. ولی فکر میکنم حیف است که به شاهبیت مطلب اشاره نکنم.
گاهی نوشتهای کوتاه چنان آدم را تکان میدهد یا بهتر بگویم یقۀ آدم را محکم میچسبد که رهایی از آن حتی بعد از سالها محال است. نویسنده درست زده است توی خال یا بهتر بگویم وسط پیشانی باورهای تو. راست آمده است یقهات را گرفته با کلماتش. و من سالها پیش یقهام ناغافل افتاد دست یکی از این نویسندههای زبردست. آن غروبی که در اتاق دوستی در خوابگاه طرشت سرمقاله عباس معروفی بر یکی از شمارههای مجله گردون را میخواندم که به کسی که اسمش را گذاشته بود "خواننده طبقه متوسط" سخت تاخته بود. خواننده طبقه متوسط از نظر معروفی کسی بود که فقط مصرف کنندۀ تولیدات فرهنگی است و خود سترون است و خیری از او به فرهنگ و ادب نمیرسد. نشخوار میکند در یک کلام حاصل فکر دیگران را و پزی هم میدهد گاهی با انبان دانستههایش به دوست و آشنا بی اعتنا به این که چه بر آنانی میگذرد یا خواهد گذشت که رنج تولید را کشیدهاند.
یادم میآید در آن غروب کذایی فقط شانهای بالا انداختم و گفتم آخه معروفی عزیز من هم که مهندس بشم به صنف تو سرویس میدم دیگه. ولی یقهام دست معروفی ماند که ماند. بختک "خود مصرف کننده پنداری" آنی رهایم نکرد. آنروز استدلال من این بود که آخر اگر همه تولید کننده بشوند که بازار خود معروفیها کساد میشود. تازه، کو بازار مصرف؟ در شرایط آن روز از این استدلالها زیاد میشد کرد و به راحتی هم. آخر مگر خود آقای معروفی مطلب هر کسی ره در مجلهاش چاپ میکرد مثلاً که من به خودت زحمت تولید بدهم؟
با رواج وبلاگ تمام این استدلالها اعتبار خود را از دست دادند عملاً. حالا تو میتوانستی از لذت خواب قیلولهات تا کم فروشی بقالی سر کوچهتان و از مسافرت دور دنیایت تا خرابی سیم هدستت بنویسی. نه نیازی به آقای معروفی داشتی برای چاپش، نه ناز ناشر کشیدن لازم بود. نه غم تیراژ داشتی نه دغدغۀ بازگشت سرمایه. تولید به مصرف شده بود کالای فرهنگی. تو یک تولیدکننده بالقوه بودی با هر بضاعتی که داشتی. تازه مهمتر از همه، آقای معروفی هم دیگر نمیتوانست یقهات را بگیرد.
و من چقدر دلم میخواهد آن شمارۀ گردون را امروز داشته باشم.
و من چقدر دلم میخواهد کاری در برلین بیابم.
و من چقدر دلم میخواهد که گیس دختر سید جواد را بکشم.
گاهی نوشتهای کوتاه چنان آدم را تکان میدهد یا بهتر بگویم یقۀ آدم را محکم میچسبد که رهایی از آن حتی بعد از سالها محال است. نویسنده درست زده است توی خال یا بهتر بگویم وسط پیشانی باورهای تو. راست آمده است یقهات را گرفته با کلماتش. و من سالها پیش یقهام ناغافل افتاد دست یکی از این نویسندههای زبردست. آن غروبی که در اتاق دوستی در خوابگاه طرشت سرمقاله عباس معروفی بر یکی از شمارههای مجله گردون را میخواندم که به کسی که اسمش را گذاشته بود "خواننده طبقه متوسط" سخت تاخته بود. خواننده طبقه متوسط از نظر معروفی کسی بود که فقط مصرف کنندۀ تولیدات فرهنگی است و خود سترون است و خیری از او به فرهنگ و ادب نمیرسد. نشخوار میکند در یک کلام حاصل فکر دیگران را و پزی هم میدهد گاهی با انبان دانستههایش به دوست و آشنا بی اعتنا به این که چه بر آنانی میگذرد یا خواهد گذشت که رنج تولید را کشیدهاند.
یادم میآید در آن غروب کذایی فقط شانهای بالا انداختم و گفتم آخه معروفی عزیز من هم که مهندس بشم به صنف تو سرویس میدم دیگه. ولی یقهام دست معروفی ماند که ماند. بختک "خود مصرف کننده پنداری" آنی رهایم نکرد. آنروز استدلال من این بود که آخر اگر همه تولید کننده بشوند که بازار خود معروفیها کساد میشود. تازه، کو بازار مصرف؟ در شرایط آن روز از این استدلالها زیاد میشد کرد و به راحتی هم. آخر مگر خود آقای معروفی مطلب هر کسی ره در مجلهاش چاپ میکرد مثلاً که من به خودت زحمت تولید بدهم؟
با رواج وبلاگ تمام این استدلالها اعتبار خود را از دست دادند عملاً. حالا تو میتوانستی از لذت خواب قیلولهات تا کم فروشی بقالی سر کوچهتان و از مسافرت دور دنیایت تا خرابی سیم هدستت بنویسی. نه نیازی به آقای معروفی داشتی برای چاپش، نه ناز ناشر کشیدن لازم بود. نه غم تیراژ داشتی نه دغدغۀ بازگشت سرمایه. تولید به مصرف شده بود کالای فرهنگی. تو یک تولیدکننده بالقوه بودی با هر بضاعتی که داشتی. تازه مهمتر از همه، آقای معروفی هم دیگر نمیتوانست یقهات را بگیرد.
و من چقدر دلم میخواهد آن شمارۀ گردون را امروز داشته باشم.
و من چقدر دلم میخواهد کاری در برلین بیابم.
و من چقدر دلم میخواهد که گیس دختر سید جواد را بکشم.
1 نظرات:
Az tarafi harfet ro ghabol daram (va mibinam ke tahala ham khob kar kardi), az tarafe dige mibinam ke rahati enteshare matlab baes shode dar-sade matalebe khob paiin biad (mesele dorbin-e digital ke dar-sade aks-aye khob ro paiin ovorde). Vaght ham ke mahdode... (alave barin, bine Iraniha blog kami be goftego komak karde, vali bishtar baes shode ke dava va ro-kamkoni ham az rahe dor momken va rahat beshe).
Vali zaheran chareii nist; shayad dar deraz-modat faghat khobtara bemonan.
Do you have any idea? Click here and post a Comment