پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۵

چرا وبلاگ ؟

قبل از اینکه کرکرۀ اینجا را بالا بکشم چیزی نوشته بودم در مورد اینکه چرا تصمیم گرفتم وبلاگ داشته باشم. بعداً دیدم بیشتر شبیه خطابه شده است تا یک نوشته وبلاگی. ولی فکر می­کنم حیف است که به شاه­بیت مطلب اشاره نکنم.
گاهی نوشته­ای کوتاه چنان آدم را تکان می­دهد یا بهتر بگویم یقۀ آدم را محکم می­چسبد که رهایی از آن حتی بعد از سال­ها محال است. نویسنده درست زده است توی خال یا بهتر بگویم وسط پیشانی باورهای تو. راست آمده است یقه­ات را گرفته با کلماتش. و من سال­ها پیش یقه­ام ناغافل افتاد دست یکی از این نویسنده­های زبردست. آن غروبی که در اتاق دوستی در خوابگاه طرشت سرمقاله عباس معروفی بر یکی از شماره­های مجله گردون را می­خواندم که به کسی که اسمش را گذاشته بود "خواننده طبقه متوسط" سخت تاخته بود. خواننده طبقه متوسط از نظر معروفی کسی بود که فقط مصرف کنندۀ تولیدات فرهنگی است و خود سترون است و خیری از او به فرهنگ و ادب نمی­رسد. نشخوار می­کند در یک کلام حاصل فکر دیگران را و پزی هم می­دهد گاهی با انبان دانسته­هایش به دوست و آشنا بی اعتنا به این که چه بر آنانی می­گذرد یا خواهد گذشت که رنج تولید را کشیده­اند.
یادم می­­آید در آن غروب کذایی فقط شانه­ای بالا انداختم و گفتم آخه معروفی عزیز من هم که مهندس بشم به صنف تو سرویس میدم دیگه. ولی یقه­ام دست معروفی ماند که ماند. بختک "خود مصرف کننده پنداری" آنی رهایم نکرد. آنروز استدلال من این بود که آخر اگر همه تولید کننده بشوند که بازار خود معروفی­ها کساد می­شود. تازه، کو بازار مصرف؟ در شرایط آن روز از این استدلال­ها زیاد می­شد کرد و به راحتی هم. آخر مگر خود آقای معروفی مطلب هر کسی ره در مجله­اش چاپ می­کرد مثلاً که من به خودت زحمت تولید بدهم؟
با رواج وبلاگ تمام این استدلال­ها اعتبار خود را از دست دادند عملاً. حالا تو می­توانستی از لذت خواب قیلوله­ات تا کم فروشی بقالی سر کوچه­تان و از مسافرت دور دنیایت تا خرابی سیم هدستت بنویسی. نه نیازی به آقای معروفی داشتی برای چاپش، نه ناز ناشر کشیدن لازم بود. نه غم تیراژ داشتی نه دغدغۀ بازگشت سرمایه. تولید به مصرف شده بود کالای فرهنگی. تو یک تولیدکننده بالقوه بودی با هر بضاعتی که داشتی. تازه مهم­تر از همه، آقای معروفی هم دیگر نمی­توانست یقه­ات را بگیرد.

و من چقدر دلم می­خواهد آن شمارۀ گردون را امروز داشته باشم.
و من چقدر دلم می­خواهد کاری در برلین بیابم.
و من چقدر دلم میخواهد که گیس دختر سید جواد را بکشم.

1 نظرات:

Az tarafi harfet ro ghabol daram (va mibinam ke tahala ham khob kar kardi), az tarafe dige mibinam ke rahati enteshare matlab baes shode dar-sade matalebe khob paiin biad (mesele dorbin-e digital ke dar-sade aks-aye khob ro paiin ovorde). Vaght ham ke mahdode... (alave barin, bine Iraniha blog kami be goftego komak karde, vali bishtar baes shode ke dava va ro-kamkoni ham az rahe dor momken va rahat beshe).

Vali zaheran chareii nist; shayad dar deraz-modat faghat khobtara bemonan.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes