دنیای دیوانه ها
روزگار غریبی است نازنین.
دنیای ما را هنوز هم دیوانگان راه میبرند. هزاران قلم توانا این روزها از پایان یکی از این دیوانهها خواهند نوشت. ولی صدها دیوانه هنوز در جایجای این سیاره کوچولو، مستانه میتازند.
دنیای ما شاید فقط آن قدر خوب شده باشد که دیوانهها نتوانند پایان خوبی داشته باشند. گاهی هم دیوانهای پایان دیوانهای دیگر را خراب میکند. شاید هم دیوانهای سر دیوانهای را زیر آب کند تا بر دیوانگیهای خودش سرپوشی باشد. آخر بعد از آن همه دیوانگی این که پایان یک دیوانه چه شکلی باشد چه فرقی میکند نازنین.
این یکی دیوانه شاید هم بدشانسی آورد که در این نقطه از سیاره کوچولوی ما دست به دیوانگی زد. اینجا آخر بوی نفت میدهد و دیوانههای بزرگتر عجب بوی نفت دیوانهترشان میکند. اینجا دیوانهها همیشه برای هم شاخ و شانه میکشند و دیوانه بزرگتر هم بازی را هر وقت که بخواهد به هم میزند. شاید اگر او دیوانهای بود در جای پرتی در آن قاره فقیر که بوی نفت نمیداد حالاحالاها میتوانست دیوانگیاش را بکند.
میدانی نازنین، این دیوانهها برای دیوانگیهایشان بعبعی لازم دارند. بعبعی بیشتر، دیوانگی بیشتر. بعبعی که باشد دیوانه خودش پیدا میشود. بعبعیها دنبال هر دیوانهای راه میافتند. اصلاً دیوانهزی هستند بعبعیها.
دنیای خوب، نازنین، دنیایی است که بعبعیهایش آنقدر کم باشند که دیوانگی در آن دیگر ناممکن بشود. دنیایی که در آن هر روز از دیوانهها نگوییم و نخوانیم و نشنویم. دنیایی که دیوانههایش تمام شده باشند. پایان یک دیوانه پایان همه آنها نیست.
حسی را که داری این روزها به من هم بگو نازنین. آن طفل چندماههای که از زیر آوار در آوردیم یادت هست نازنین که پستانکی به دهان برای همیشه خوابیده بود. پدر و مادرش را نمیدانم کسی زیر آن خانهای که حالا شکل یک قیف بزرگ شده بود یافت آخر یا نه نازنین؟
دنیای ما را هنوز هم دیوانگان راه میبرند. هزاران قلم توانا این روزها از پایان یکی از این دیوانهها خواهند نوشت. ولی صدها دیوانه هنوز در جایجای این سیاره کوچولو، مستانه میتازند.
دنیای ما شاید فقط آن قدر خوب شده باشد که دیوانهها نتوانند پایان خوبی داشته باشند. گاهی هم دیوانهای پایان دیوانهای دیگر را خراب میکند. شاید هم دیوانهای سر دیوانهای را زیر آب کند تا بر دیوانگیهای خودش سرپوشی باشد. آخر بعد از آن همه دیوانگی این که پایان یک دیوانه چه شکلی باشد چه فرقی میکند نازنین.
این یکی دیوانه شاید هم بدشانسی آورد که در این نقطه از سیاره کوچولوی ما دست به دیوانگی زد. اینجا آخر بوی نفت میدهد و دیوانههای بزرگتر عجب بوی نفت دیوانهترشان میکند. اینجا دیوانهها همیشه برای هم شاخ و شانه میکشند و دیوانه بزرگتر هم بازی را هر وقت که بخواهد به هم میزند. شاید اگر او دیوانهای بود در جای پرتی در آن قاره فقیر که بوی نفت نمیداد حالاحالاها میتوانست دیوانگیاش را بکند.
میدانی نازنین، این دیوانهها برای دیوانگیهایشان بعبعی لازم دارند. بعبعی بیشتر، دیوانگی بیشتر. بعبعی که باشد دیوانه خودش پیدا میشود. بعبعیها دنبال هر دیوانهای راه میافتند. اصلاً دیوانهزی هستند بعبعیها.
دنیای خوب، نازنین، دنیایی است که بعبعیهایش آنقدر کم باشند که دیوانگی در آن دیگر ناممکن بشود. دنیایی که در آن هر روز از دیوانهها نگوییم و نخوانیم و نشنویم. دنیایی که دیوانههایش تمام شده باشند. پایان یک دیوانه پایان همه آنها نیست.
حسی را که داری این روزها به من هم بگو نازنین. آن طفل چندماههای که از زیر آوار در آوردیم یادت هست نازنین که پستانکی به دهان برای همیشه خوابیده بود. پدر و مادرش را نمیدانم کسی زیر آن خانهای که حالا شکل یک قیف بزرگ شده بود یافت آخر یا نه نازنین؟
3 نظرات:
nemiduni dige, kaka! divanegi ham alami dare ;)
pasargadae
salam
manam ham shiraziam ham almanam ( kaiserslautern)
chi mikhoni ?
kodom shahri ?
reza
rasti inam sitame www.badragheh.com
reza
Do you have any idea? Click here and post a Comment